آخرین مطالب پيوندها
تبادل لینک هوشمند نويسندگان دهکده ی نامه های عاشقانه آنقدر به مردم این زمانه بی اعتمادم که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم زمین را از زیر پاییم بکشند…...
روزها در کوچه باغی نگاهت قدم می زدم اما دریغا که لحظه ای مرا درک نکردی. چشمان همیشه گریانم را مسخره می کردی و از پشت به من نیشخند میزدی همیشه در برابر جنگل وحشی نگاهت خزان بودم...خار بودم و از شرم آب بودم و باز از حرارت عشقم به تو بخار میشدم و به آسمان میرفتم...آنقدر بالا میرفتم تا به خدا برسم چون او بهترین بود برای گوش دادن به درد و دلهای من...حال اون روزها گذشته و هروقت که بدان فکر میکنم موجودی از پشت پنجرهی خاطراتم با تمام وجود فریاد میزند که هیچگاه فراموشت نمیکنم
نظرات شما عزیزان: دریا18
ساعت12:27---17 خرداد 1393
عشق یعنی ..بدونی نمیشه..ولی..نتونی ترکش کنی.!
دریا18
ساعت21:50---4 خرداد 1393
دلم را تهدیدکردم که اگر یکباردیگر بهانه ات را بگیرد میدهم دوباره بسوزانیش..
دریا18
ساعت23:28---3 خرداد 1393
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم..همه شب چشم شدم خیره ب دنبال تو گشتم.../فرزانه جون شماهم قشنگن متنات.
farzane
ساعت1:53---29 ارديبهشت 1393
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم..
چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:فراموشت نميكنم, :: 15:55 :: نويسنده : mostafa
|